رمان ریما از نویسنده Shadinn با لینک مستقیم
ژانر رمان: عاشقانه، پلیسی، بزرگسال
تعداد صفحات: 254
خلاصه رمان: ریمای ما دختریست با ظاهری آرام و ذهنی آشفته از نبوغ. در پانزده سالگی، تقدیر او را به تیغ یک قمارباز میسپارد، اما او—با شانسی که گویی از لعنتِ خدایان سرچشمه میگیرد—از تلهی مرگ میگریزد. حالا، با تکیه بر هوشی که مرزهای جنون را میکاود، تبدیل به کابوسی دیجیتال میشود: هکری کلاه سیاه که ردپایش را در تاریکیترین زوایای شبکه پنهان میکند. سرگرد سانیار ستوده، مأموری که مغزش را به الگوریتمهای جنایی عادت داده، حالا با معمایی روبروست: چگونه موجودی را شکار کند که هر حرکتش را سه گام جلوتر پیشبینی میکند؟ شاید پاسخ در این جمله نهفته باشد: «نابغهها نه توسط دشمنان، که توسط خودِ نبوغشان شکست میخورند.»
قسمتی از رمان ریما
“سانیار” کلافه به دستی به صورتم کشیدم و زل زدم به مانیتور. بازم هیچی! هیچ اثر و رد پایی نمونده! سرمو گذاشتم رو میز و تکرار کردم. تکرار کردم سوالی رو که ۴ ساله ذهنم رو درگیر کرده. اون کیه؟ چند تقه به در خورد و مانی پرید تو اتاق. این پسر آدم نمیشه! برگشتم سمتش تا چهرهی عبوسم رو دید سریع سیخ واستاد و احترام نظامی گذاشت. سانیار: سروان باقری شما کی میخواین این عادت زشتتون رو ترک کنین؟ دفعهی بعد تنبیه سختی در انتظارتونه. مانی: جون سانی بیخیال فعلا موضوع مهم تری برای برسی وجود داره. سانیار: بیا بشین چی شده؟ از اسی و باندش خبر جدیدی داری؟ مانی که تازه رو صندلی ولو شده بود چشماشو ریز کرد گفت: اسی؟ اسی کیه؟ چپ چپ نگاش کردم یه ذره فکر کرد و گفت: آها همون قاچاقچیه که پارسال زده بود یکی
از کله گندههای مرزبانی رو کتلت کرده بود؟ همونی که… پریدم وسط حرفش و گفتم: آره همون چی شده؟ مانی کوبید تو سرش و با لحن عاجزی گفت: مامانامون. شکه گفتم: چی؟ مامان و خاله حالشون خوبه؟ مانی صاف سرجاش نشست و با حالت خنده داری به دست به موهای لختش کشید و گفت: ننه هامون حالشون خوبه فقط تا آخر هفته قراره حال ما بد بشه. سانیار: میگی یا بزنم؟ مانی: باشه باشه اخر هفته قراره یه جفت دوقلو رو بندازن به ما! قرار خواستگاری هم گذاشتن. عصبی گفتم: فقط همینو کم داشتیم که به حمد خدا جور شد! من چقدر باید به این مادر گرامی بگم که فعلا قصد ازدواج ندارم؟ مانی: باشه بابا چرا داد میزنی تو اینه وضعت من دیگه باید چی بگم؟ سانیار: نکنه تو داری به پای من میسوزی الکی گردن من ننداز. مانی: البته که
دارم پاسوز تو میشم! من هنوز ۲۴ سالمه تویی که داری سیب زمینی میشی! ننت دید داری فسیل میشی گفت تا نشدی زنت بده که این مامان منم سر هوا زد و واسه منم تور پهن کرد! فکر نکنم این دو تا خواهر از بدو تولد کاری رو بدون هم انجام داده باشن. بیحوصله گفتم: خفه شو مانی! مگه من چند سالمه هنوز ۳۰ سالمم نشده. مانی: آره راست میگی حالا کو تا ۳۰ سال اوووه هنوز دو ماه مونده هنوزم جوونی داداش. نا امید گفتم: مانی من زن نمیخوام دست و بالم رو میبنده تا نتونم بفهمم این هکر نابغه کیه آروم نمیگیرم. مانی: بیخیال داداش من ته راه تو هم میشه یه چیزی مثل ۴ نفر قبلی که مامور همین پرونده بودن. یهو عصبی شدم: من… نه! من شکست نمیخورم. همونطور که تا حالا نخوردم. مانی که قیافهی منو دید ترسید و یه ذره خودشو جمع و جور کرد …
#نسخه_الکترونیکی_کمک_در_کاهش_تولید_کاغذ_است. #اگر_مالک_یا_ناشر_فایل_هستید، با ثبت نام در سایت محصول را به سبدکاربری خود منتقل و درآمدفروش آن را دریافت نمایید.
تعداد مشاهده: 36 مشاهده
فرمت محصول دانلودی:.pdf
فرمت فایل اصلی: PDF
حجم محصول:2,466 کیلوبایت